بانگ سحری از تب تنبور بر آمد
عشق آتش سر کش شد و از طور بر آمد
رندانه زدی قصه هجرانی ما را
مستانه به رقص عاشق مهجور بر آمد
نزدیکی جانهاست به هم نغمه تنبور
با طرز تو فریاد دل از دور بر آمد
شور طرب انگیز هنر مستی جان شد
از هستی ظلمت زده ام نور برآمد
غوغای طرب سوز غم این دل پر درد
آهی شد و از سینه رنجور بر آمد
آتش به همه هستی این بی خبران زد
سرخ آه غمی کز لب منصور برآمد
ساز تو غم آواز مرا زمزمه می کرد
فریاد دل از ناله تنبور بر آمد
مست می ساز تو سر از پای ندانست
ساقی همه شب می زد و مخمور بر آمد
از نغمه تنبور خلیل آتش نمرود
خاموش شد و غنچه مستور بر آمد
خورشید خروشید و رخ از پرده بدر کرد
خم خانه خراب از شب دیجور برآمد
دف عربده جو در صف رندان قلندر
از سینه تنبور مگر شور بر آمد
ساز تو مرا نای قفس گیر نفس شد
گلبانگ غزل شکوه چنان صور بر آمد
تنبور تو و شعر وفا کرد قیامت
هر مرده ماتم زده از گور بر آمد
شعر فوق از آقای جلیل قریشی زاده کرمانشاهی متخلص به وفا می باشد که در
مدح مرحوم استاد سید خلیل عالی نژاد سروده اند.
بگو یا علی
سلام خسته نباشید .
مطلب زیبایی بود واقعا لذت بردم .همیشه موفق باشی ...
موفق باشی
دوست عزیز لذت بردم
در پناه خدا باشی