سخن از نابودی سرزمین مادری مان سخت است. سخن از تاراج هویت ایرانی دردناک و غم انگیز است . سخن گفتن از کوروش ٬ از شاه شاهان . از پدر ایرانیان . پدری در محاق .
هزاران سال زیر سنگ های گورت آرام بودی . می دانم . با تیره روزی فرزندانت گریه کردی و از رضایشان از سویدای جان خندیدی. هزاران سال شاهد اشک ها و خنده های ملت خلف و نا خلفی بودی که یا به مهر از دیدنت می گریستند یا به احترام کلاه از سر بر میگرفتند و یا بی تفاوت از کنار مزارت می گذشتند. اما خلف و نا خلف ٬ اگر گل به دست در آستانت سجده نمی کردند پتک به دست هم نبودند . قوم مغول را در حضورت یارای ایستادن نبود .
چه شد ؟؟؟
سنگ مزارت را تکه تکه میبینم . منشور برابری و مساوات شما در سراسر جهان اندک آبروی به جا مانده از قوم آریاست . اما نام جبار بر تو نهادند . زمانی که در گستره جهان کاخ ها بر ستم بنا می شد و تن بی جان انسان ها در دیوار بناهای پادشاهان در ساروج گم می شد تو از حقوق انسان دم زدی . از ارج نهادن به مقام آدمی . از آزادی . نه تو جبار نبودی . تو نهایت پاکی و عدالت بودی .
امروز پتک جهالت بر سنگ های گورت فرود می آید و ای کاش هرگز بینا نبودم تا شاید تکه تکه شدن آرامگاهت را نمی دیدم .
بریده باد دست نامردمانی که برتاراج فرهنگ سرزمینم کمر بسته اند.
گرچه تنبور مست از موسیقی ملی مان سخن می گوید اما :
من اینجا بس دلم تنگ است
و
هر سازی که میبینم بد آهنگ است ...