امروز 7 آبان روز کوروش بزرگ پدر ایرانیان است. افسوس که سال هاست جز یادآوری و ادای احترام کاری از دستمان بر نیامد. بر پدر این حقیقت پوشیده نیست که مجالی برای اندیشیدن و نوآوری نمانده است . بی شک وی سرانجام ملت اش را مغموم و ومضطرب به نظاره نشسته است . ایرانیان بیش از هر روز دیگر نیازمند توجه به سخنان پادشاه دادگسترشان هستند و در این میان امروز را به احترام پدر می ایستند و کلاه از سر برمیگیرند . باشد که تمدن هزاران ساله شان را مروری دیگر بار کنند و به ترازوی وجدان خود نظری تازه کنند . ترازوی زنگ زده ای که دیر زمانی است زنگار عرب بر آن از جلای آریایی اش کاسته است . بیاییم در این روز بزرگ برای دقایقی هم که شده به ایران مان بیاندیشیم و به قول شاملو بی ردای شوم قاضیان با ذاتی آعشته از درایت و انصاف به تاریخ خود به هویت خود و به پدر بیاندیشیم و در پی پاسخی بر این سوال باشیم که چرا چرا و چرا برای دیدن احتضار مجرمی پلید و نگون بخت خواب را بر چشمان مان حرام می کنیم و مشتاقانه دار اعدام را به نظاره می نشینیم . گرامی باد 7 آبان روز کورروش بزرگ پیام آور انسانیت و آزادی.
کوی عشق وبلاگی است پیرامون عرفان و هنر ایران که به تازگی کار خود را شروع کرده. خوشحال میشوم سری بزنید.
یا حق
درود
هرگز نخواب کوروش ای مهر آریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد
پرتو انوار مهر آریایی گستره شرق تا غرب را روشن کرده ...
برقرار باشید.
سلام سیاوش جان
خوبی رفیق !
2تا گله دارم ازت !
1. بروز میشی خبر نمیدی ! چرا ؟
2. لینکم و خذف کردی از پیوندها ! دلیل ؟
کاروانی در راه است
دلم تا آرزوهایم گرفته است
حال و هوای غریبست
بروزم با عنوان :میر علمدار ابوالفضل (ع)
منتظرم[گل][گل][گل]
سلام سیاوش جان
ساعات زمزمه آغاز شده است
امروز زویست که دلم هوائیست
بیادتان هستم
شما هم با زمزمه دعای عرفه به یادم باشید
بروزم
[گل]
سیاوش عزیز
با اهدای سلام
با سروده ای متناسب با این حال و روز بروزم
منتظر حضور گرمتان هستم
[گل][گل][گل][گل][گل]
سلام سیاوش جان
وجود جوانی متفکر اندیشمند و میهن دوست چون شما باعث افتخار و خورسندی من میباشد. همیشه بهترین های پروردگار را برایتان خواستارم.
موفق باشید
روز و روزگار بر شما خوش
کم کاری رفیق
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
"از قیصر"
درود بر کورشی که با ظلم مبارزه میکرد و فقط شعار نمیداد. درود بر کورشی که عرب و عجم برایش فرقی نداشت و به علم و آگاهی و بصیرت اهمیت میداد. درود بر کورشی که نور حقیقت و یقین او را به عبادت خداوند موفق میداشت. و من این نور را امروز در چهره زیبای سیدی بزرگوار میبینم که غمها و غصه هایش خواب بی پایان ما ایرانیهاست. به امید روزهای بیداری.